دو روزه یه مسئهای توی یکی از روابط رفاقتیم به وجود اومده که یه غم بزرگی رو دلم انداخته. (جا داره اینجا آهنگ آهای خبردار همایون شجریان پخش بشه. چون آهنگ رایگانی نیست نمیذارم و خودتون برین از بیپتونز دانلود کنین.) بدیش اینه که اینجا هم نمیتونم در موردش صحبت کنم. قاعدتا با اون دوست مذکور که اخیرا حرفای این مدلیمو به اون میزنم هم نمیتونم راجع به خودش صحبت کنم. شب بعد کار به میمالف گفتم بریم یه چیزی بخوریم؟ بعد رفتم به جیمجیم بگم دیدم رفته. بهش زنگ زدم دور شده بود. با میمالف رفتیم یه آبمیوهی جدید. آبپرتقال سفارش داد و منم برای اولین بار آبپرتقال سفارش دادم. با دو برش کیک. ولی آقا این آبپرتقال چه بدمزه است. یعنی من دوست ندارم. حالا بگذریم. به میمالف گفتم دردمو. ولی دردی نیست که اون بتونه حل کنه. صرفا گفتم که از انحصار مغزم درش آورده باشم. ولی کم نشد درد، گم نشد غم. و مال امروز و فردا هم فقط نیست، تا وقتی با اون دوست باشم هست. و در مورد یه دوست صمیمی هم هست. غم در اصل مال این قسمتاشه که همیشگیه و نزدیک. بلاتکلیفیه. کلمهی بهتری از غم پیدا نمیکنم. همون غمه، غم. که نمیتونمم بازش کنم.
شاید مثلا باید چشمهامان را بشوییم
سورفاکتانت، گردش خونِ باز، جسم گلژی و چند داستان دیگر
یه ,غم ,هم ,اون ,کنم ,میمالف ,اون دوست ,صحبت کنم ,به میمالف ,میمالف گفتم ,آبپرتقال سفارش
درباره این سایت